هرسالی که می رسد زمانمان به همین حوالی اردیبهشت ماه ...عطری می آیداز بهشتی که در آن" ِعندَ رَبهم یُرزَقون"  شده ای و می گذرد از مشاممان که در این وانفسای روزگار نفسی تازه کنیم  و برای حالی که تو داری نفس نفس بزنیم .... و جمع شویم دور هم و هق هق گریه مان برسد به گوش چون تو یی که : ...."ماندیم و شما بال گشودید از این شهر "

راستی همین روز هایی که دنیایمان دیگر تو را ندارد...عجیب دل تنگ می شوند قناری هایی که روزی عاشقانه برای هم می خواندند...حتی ابرها هم به حال ما بیشتر گریه می کنند...حتی بادها هم بیشتر مشوش می شوند ...حتی درختان هم زودتر زرد می شوند...

راستی محمّد !... همه ی این ها به یک نیم نگاه ِ چون تویی می شود جنت گسترده ی زمین ...

راستی اگر این دنیایمان به یک نیم نگاه هم نمی ارزد بیا مردانگی کن و برای آن دنیایمان دستی بگیر...

 

یادداشت از وبلاگ وارثان زمین